۱۳۸۸ مهر ۱۶, پنجشنبه

طلوع - شعر

مسعود کیمیایی از اون دست ادمهاییست که نمی تونی دوستش داشته باشی ! باید عاشقش شی !
شعر زیر از کتاب زخم عقل - مجموعه اشعار مسعود کیمیایی انتخاب شده .

ابری در خونم می ریزد
روز ابری
در سینه ام می بارد
ومردمی در چاهی سر میکنند
تا شاید
طلوعی تازه باشد .
به ایام دانسته ایم
جای هر گلوله بر سقف شب
این همه ستاره شد
سهم من
نیلوفر سرخی
که از خونم روییده بود
به خنجرها
پیچیده بود .
در احوال بیداری
شب بود و ...
بوی شب بو .
تا ابد شب بود .
چه کسی در این کشتار
نبض مرا نصیحت می کرد؟
عمر نیمه تمام من
در ان کشتار
بی صاحب بود .
زمانی که شکنجه
نمایشی در شبکه های رقص و اواز می شود
چاره ای نیست که صدای شما را
از دور ...
با طراوتی پریشان
بر نبضم ببندم .
رویا
ابری بر دریاچه ی صورت شما بود .
ابر
رویای باریده در چشم شما بود .
امروز
خورشید که در پیراهن کشتار
زندانی است .
عمر ما
به وسعت روزهای افتابی است .
( منم اجازه میخوام تا این شعر زیبا رو به همه ی شهدای عزیزمون خصوصا شهید سهراب اعرابی تقدیم کنم .)

۴ نظر:

مهرناز گفت...

روحشان شاد و قرین رحمت

ناشناس گفت...

سلام
ممنون از پیامتان
خبر دارید فیلتر شدید؟
خیلی متاسف شدم
این دولت حتی از اشعار هم نمی گذرد
اما خدا را شکر در سرویس خارجی وبلاگ دارید الحمد لله
خدا شما را حفظ کند
ممنون از مهربانی سبز شما

حجت گفت...

درووود و هزاران درود
ببخش واقعاً از اینکه دیر اومدم اما دیر اومدنم دلیل داره .
من یه آلترناتیو واسه بلاگفای خیانت کار پیدا کردم . بلاگفا خیلی بچه های جنبش رو اذیت می کنه ، سرور های خارجی هم که یه سری مشکل دارن ، همهم تر اینکه خارجی هستن . من رفتم تو فارسی لاگ که هم ایرانیه هم سرورش تو ایران نیست ! امکاناتش هم توپپپپه ! خلاصه من دیگه تو بلاگفا نمی نویسم عزیز. کم کم دارم اسبابکشی می کنم . از تو هم دعوت می کنم بیاید اینجا. www.hojjat.farsilog.com
سبز باشی

راه سبز امید گفت...

سلام
از حضورتان ممنونم
شما لینک شدید
یا علی مدد