۱۳۹۰ اردیبهشت ۱۲, دوشنبه

سیامک پورزند درگذشت


درگذشت سیامک پور زند رو به خانم لیلی پور زند و خانم مهرانگیز کار و همه ی دوستان نهضت ازادی ایران تسلیت می گم . یاد رفیقان ازاده و پاکبازمان استوار و راهشان همیشه پر رهرو باد.

۱۳۸۹ اسفند ۲۹, یکشنبه

سال نو مبارک

این روزها ، هر بار که با خودم خلوت میکنم و به نامه ای برای فردا فکر می کنم ؛ وقتی با خودم خلوت می کنم ، وقتی به چیزهایی که به ما گذشته فکر می کنم و به تاریخه صد و چند ساله ی مشروطیت ایران نگاه می کنم .شاید بیشتر از همیشه متوجه اهمیت حضور روشنفکران و دگر اندیشان می شم .
شاید بقول اوریانا فالاچی دیکتاتوری ها مثل یه ققنوس باشند که هر بار که مردم انقلاب می کنند و این ققنوس سیاه رو اتش می زنند دوباره از میون خاکستر ها یه ققنوس جدید متولد میشه ؛ ققنوسی که جوون تر و سرسخت تره .
شاید اگر سی سال پیش با روی کار امدن دولت دکتر بختیار مردم اصلاحات رو می پذیرفتند دیگه دست به انقلاب نمی کردند ، شرایط طور دیگه ای بود ،شاید خوب وبد با الان فرق نمی کرد اما حداقل حقانیت اسلام در ایران به شکل بهتری حفظ می شد .
اگر شور و احساسات انقلابی مردم حفظ می شد اگر جلوی مقدس سازی های بیجا و افراط ها و تفریط ها گرفته اگر احساسات مردم عقل رو به حاشیه نمی کشوند . اگر از روز اول جلوی هر نوع اعدامی از جمله انقلابی و غیر انقلابی گرفته می شد . اگر دگر اندیشانی مثل لاحوتی و قطب زاده اعدام نمی شدند اگر هیچ فکر و جریان و شخصی حذف نمی شد و هزار و یک اگر دیگه ، شاید الان مردم با حشرت به یه اشتباه نگاه نمی کردند و نمی گفتند تونس تونست ،ایران نتونست .

سال نو مبارک . التماس دعا
پینوشت ها :
* یاد و خاطره ی شهدای اسفندی ،گلسرخی و میر صیافی گرامی باد .
*ببخشید که کم پیدام ،برام خیلی دعا کنید . خداحافظ

۱۳۸۹ اسفند ۱۸, چهارشنبه

روزگارمان گم شده

موسوی و کروبی به جرم با مردم بودن محبوس می شوند .
وبلاگ نویسان و فعالان حقوق بشر و خبرنگاران بجرم حقیقت خواهی در زندان می پوسند و
رفسنجانی بخاطر عقل و تدبیر خانه نشین می شود.
فرمانده سپاه قزوین سال 91راسالی خونین می داند و از مقامش استعفا می دهد.
وبهار ما با اندوه اغاز می شود .
وقتی حتی یک ذره هم به سال نو وبهاری که در پیشه امید ندارم ،احمقانست که بخوام اینجا بشینم و از امید به صبحی روشن و پیروزی صحبت کنم . در هر حال میرم تا برای هزارمین بار نامه ای برای فردا رو بخونم ،شاید فهمیدم چی شد که امروز به اینجا رسیدیم. چی شده که روزگارمون این شده .هم خودمون رو گم کردیم هم دنیامونو .

۱۳۸۹ بهمن ۲۷, چهارشنبه

زمستون سر نیومد

توی این چند روز اخیر خیلی فکر کردم به همه چیز به اتفاقهایی که توی مصر و تونس افتاده به روزهایی که خیلی شبیه سی سال پیش ماست . به این روزهایی که ما رو میرسونه به 25بهمن و روزهایی که دیگه تو اسمونش خورشید نمیاد . به این که چی به سرمون اومد از مردمی که واسه حفظ هر وجب این خاک ، دست های همو میگرفتن تا از تنشون دیوار بسازن به روزی رسیدن که هم وطنامون ریشهاشونو میزنن بین جمعیت ما میان تا بتونن راحتتر مارو با مشت و لگد و باتوم بزنن .
از روزهایی که هواش داره سمت بهاری شدن میره ولی زمستونش سر نمیاد بیزارم از روزهایی که توش هر موقع خواستی از خونت بری بیرون باید یک لحظه به این فکر کنی که چی میشه و امروز ممکنه توی خیابون بمیری؛ بعد اونقدر به این مرگ فکر کنی که خونت و تیکه های تنتو و قلبتو که روی اسفالت می افته و میمیره ببینی و به دیدنش عادت کنی دیگه نترسی و اخر شب زنده و سالم بخواب بری ، از این روزها بیزارم . از شهری که توش هر روز سیاهه و توی شبهاش ماهی به میدون نمیاد ،بیزارم .
احساس میکنم توی این شهر دارم خفه می شم و میپوسم و بوی لجن مرداب رو میگیرم .
مشروطه ای که یک روز افتخار کشور بود و مجلسی که خانه ی ملت ، امروز به سمت مردم خنجر می کشه . شاید اگر امروز مصدق بود و این روزهای مجلسو میدید از شرم ایرانی بودن سر به کوه می گذاشت و می رفت . شاید دیگه تاب نمی اورد و .... نمی دونم ، نمی دونم چی کار می کرد .
ولی شایدهم می گفت بکشید ، اعدام کنید، موسوی و کروبی رو اعدام کنید که بقول حلاج : معراج مردان خدا بر سر دار است .


*اگه حرفهام تلخ و ناخوشایند بود ببخشید . بزارید به این حساب که توی هوای ابری این شهری افتابی نیست روسرم بتابه و راه صبح رو بهم نشون بده . حرفهای کوچک و حقیرم و بزرگیتون ببخشید . تا بعد التماس دعا .