۱۳۸۸ بهمن ۵, دوشنبه

ندا جان تولدت مبارک!

خواهرکم ندا
از روزی که تو رفتی روزها می گذرد . اسمان هنوز هم گرفته است . و هنوز هم خورشید طلوع نکرده غروب میکند .
خواهرم ندا ، تو رفتی و در انجایی که میدانم اسمانش ابی ست ، جای گرفتی و ندیدی که چگونه سهم برادران و خواهرانمان شکنجه و تجاوز شد . تو رفتی وضجه های غریبانه ی مادر سهراب را ندیدی . وندیدی که ، اشکان ، سهراب ، ترانه و... چگونه مظلومانه همچون تو پر کشیدند .
ندای من ، شرورانی که چشمان بیدارت را به خون نشاندند ، دهان محسن را نیز خرد کردند .
ندا جانم ، نامردمانی که فریادت را به گلوله بستند وسینه ات را دریدند ، عاشورایمان را خونین، چون عاشورای حسین (ع) ساختند .
ندایم ، شاید حق با تو بود که بانگاه اخرت فریاد زدی : ((یا مرگ یا وطنم ))
نداجان ، تو اینها را نمی دانی ولی تو نیز دانسته بودی که سرانجام بهار خواهد امد .
و من هنوزهم دوستت دارم .

هیچ نظری موجود نیست: