دستهایت را به من بده
دستهایم بی دستهایت
دستهایت بی دستهایم
مرگ ترانه است
بگذار تا دگر بار همراه شویم
بگذار تا دگر بار بروییم
بگذار تا خون جاری شود
در خیابانهای داغ خرداد
بر جویبارهای البرز
درکوچه پس کوچه های اویغور
و دشتهای اریتره .
وبرساند صدای مشتهای گره کرده یمان را
به گندمزارهای شیلی
بگذار تاخون من بر زمین جاری شود
بگذار تا زمین سوخته ندایمان را بشنود
شاید اسمان از شرم چشمهایش
اندکی ببارد...
آه اگر باران ببارد
در هاوانا،
پیر مردها برای سکوتمان
اواز می خوانند
وزنان ارژانتین
از روییدن ما لالایی می سازند
برای کودکان افریقا
دستهایت را به من بده
شاید باران ببارد ....
نازلی شیخ پور
باران مردادی شوق میلاد توست
با احترام تقدیم به استاد یغما گلرویی
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
۷ نظر:
درود
عالی بود ، همیشه یک مطلب تازه برای ارائه دارید.ممنون
درود
شعر بینظیری بود خیلی عالی. ممنون
زیبا بود
ناخودآگاه یاد سروده معروف پابلو نرودا افتادم
"هوا را از من بگیر اما خنده ات را نه"
زیبا بود
ناخودآگاه یاد سروده معروف پابلو نرودا افتادم
"هوا را از من بگیر اما خنده ات را نه"
درود
و این دست ها شمشیریست آخته ...
بسیار زیبا بود .
مانا باشید .
درود
و این دست ها شمشیریست آخته ...
بسیار زیبا بود .
مانا باشید .
سلام
خوبی؟ من حذفت نکرده بودم از لیستم، نمی دونم چی شده خدایی، اضافه کردم مجدداً
راستی، شعرت خیلی قشنگه، اما کمی احساسی و خونبار ;)
ارسال یک نظر